طاها جانطاها جان، تا این لحظه: 9 سال و 10 ماه و 24 روز سن داره

♫♫ دلنوشته های مرضیه ♫♫

5 ماهگی طاها جان

امروز عزیز دلم 5 ماهه شد هورررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررا طاهای عزیزم...دلبندم ماهگیت  مبارک همه ی وجودم.قلب مامان. تازگیا وقتی چیزی دستمه دستهای کوچولوتو دراز میکنی و ازم میگیریش وقتی که وسیله ی دیگه ای میگیرم دستم ..اون که دستته میندازی زمین و دوباره اونی رو میخوای که دست منه.ای ی ی ی جاااااااان من خداروشکر که تو رو دارم طاها جان عکسهای جدیدت: بعدازحمامت نمیذاری کلاه روی سرت بمونه این کلاهم خودم برات بافتم.     ...
17 آبان 1393

بدون عنوان

حسین فریاد می زند: "هل من ناصر ینصرنی؟" و من درحالی که نمازم قضا شده است می گویم: لبیک یاحسین! لبیک... حسین نگاه می کند لبخندی می زند و به سمت دشمن تاخت می کند... و من باز می گویم: لبیک یاحسین!لبیک... حسین شمشیر می خورد من سر مادرم داد می زنم و می گویم: لبیک یا حسین!لبیک... حسین سنگ می خورد، من در مجلس غیبت می گویم: لبیک یا حسین! لبیک... حسین از اسب به زمین می افتد عرش به لرزه در می آید و من در پس نگاه های حرامم فریاد میزنم لبیک یا حسین ! لبیک... حسین رمق ندارد باز فریاد میزند: هل من ناصر ینصرنی؟ من محتاطانه دروغ میگویم و باز فریاد می زنم: لبیک یا حسین لبیک... حسین سینه اش سنگین شده است، کسی روی سینه است، ح...
13 آبان 1393

لباس محرمی

این عکس رو روز شیرخوارگان حسینی ازت گرفتم البته نشد بریم بیرون گل من.امام حسین ع  نگه دار همه ی بچه ها باشه انشاالله   اینم لباس خرگوشیت که حسابی خوردنی میشی گل مامان فقط میگم زندگی منی طاها اینجا دایی رضا اومده بود پیشت اما شما خواب بودی بخاطر همین بصورت نمادین بغلت کرد عزیزم. ...
10 آبان 1393

محرم 93

                                       کسی چه میداند شاید "یاسین" همان "یاحسین" بی سر باشد..... ...
3 آبان 1393

بدون عنوان

امروز مامان و بابام رفتن چقدرجاشون خالیه طاهای عزیزم مادربزرگ و پدربزرگ عزیزت برات لباس گرم و خوشگل خریدن دستشون درد نکنه.حسابی توی این لباس خوردنی میشی عزیز دل مامان.     این لباسم عمو مهرداد برات خریده عزیزدلم دستش دردنکنه.چند روز دیگه ماه محرم شروع میشه و برات میپوشمش  ...
2 آبان 1393
1